پایگاه حامیان مشاورین تحقیق و توسعه // نشریه الکترونیکی سک کتاب ، حجت بقایی در حاشیه شعر سیب حمید مصدق قطعه ای را منتشر کرد،
من و سیب و دندان
- - -
من نمی دانستم
او به من می خندد
وقتی که من سیبی
از درخت دزدیدم
صاحب باغ مرا دعوا کرد
من از او ترسیدم
سیب دندان زده از دستم رفت
مزه سیب به جانم مانده
من از آن باغ اخراج شدم
ولی
مزه سیب به جانم مانده
و او که به من می خندید
همره من شده و هر روزم
وسوسه می خونه او در گوشم
می گه از آن روزو
فرصتی که به یه دندان زدن از دستم رفت
و من اینجا هستم
با سئوالی که در ذهن من آرام آرام
با حیرت و بغض
من از خودم می پرسم؟
که چه میشد،
اگر آن باغ بزرگ
سیب نداشت.
- - -
حجت بقایی
با اقتباس از سیب استاد مصدق
- - -
(متن شعر سیب از حمید مصدق)
تو به من خندیدی
و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضبآلود به من کرد نگاه
سیب دندانزده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرارکنان
میدهد آزارم
و من اندیشهکنان غرق در این پندارم
که چرا
باغچه کوچک ما سیب نداشت
(جوابیه شعر حمید مصدق از فروغ فرخزاد)
من به تو خندیدم
چون که میدانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمیدانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندانزده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمیخواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را…
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرارکنان
میدهد آزارم
و من اندیشهکنان غرق در این پندارم
که چه میشد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
:: بازدید از این مطلب : 14
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0